جدول جو
جدول جو

معنی سرخ ببین - جستجوی لغت در جدول جو

سرخ ببین
شرمگین شدن، برافروختن چهره از شرم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ برین
تصویر چرخ برین
عرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فلک الافلاک، چرخ اثیر، چرخ اطلس، سپهران سپهر، طارم اعلیٰ، فلک المحیط، چرخ اکبر، گرزمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ بید
تصویر سرخ بید
گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، تبرخون، طبرخون، بید طبری
فرهنگ فارسی عمید
(چَ خِ بَ)
کنایه از فلک نهم. (آنندراج). عرش مجید. (منیری). فلک الافلاک و فلک نهم. (ناظم الاطباء). فلک اطلس. چرخ اکبر. فلک الافلاک. عرش. چرخ:
ز هامون بچرخ برین شد سوار
سخن گفت بر عرش با کردگار.
اسدی.
بری دان ز افعال چرخ برین را
نشاید نکوهش زدانش بری را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سُ شَ)
در کتب فارسی خاصه جاماسپ نامه نام موسی کلیم الله است و گوید سرخ شبان باهودار و باهو به موحده بمعنی چوب دستی و عصا است و همانا رنگ چهرۀ آن حضرت حمرت داشته:
باهو چو شبان وادی ایمن
نشگفت که اژدها کنی باهو.
؟ (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نوعی از درخت بید است. (برهان) (آنندراج). نوعی از هفده بید است. (غیاث) (شرفنامه). بعضی گویند بید موله است که بید مجنون باشد. (برهان). خلاف. (محمود بن عمر). در فلات بسیار است و برای سبدبافی بسیار شایسته است. (جنگل شناسی ساعی ص 195) :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.
رودکی.
به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت از سرخ بید.
فردوسی.
نمودند دیگر گیاهی سپید
سیاهش گل و بیخ چون سرخ بید.
اسدی.
از پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل.
انوری.
گر عود نه صندل سپید است
با سرخ گل تو سرخ بید است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گونه ای درخت بید که ساقه های جوانش در سبد بافی به کار میرود و در اماکن مرطوب و کنار نهرها به فراوانی میروید و آن دارای انواع مختلف است بید ارغوانی
فرهنگ لغت هوشیار
درست و راست شدن، کامل شدن، اصلاح گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی درخت انجیلو که جهت تغذیه ی دام استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
درست شدن، ردیف شدن، جور شدن، ساخته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برتر بودن و برتری یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام شدن زمان انجام کار، به پایان رسیدن، سر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی